درباره
-------------------------------
من خدا را دیدم
نوک آن کوه بلند
پیش سبزینگی زنده دشت
پای یک چشمه آب
زیر آبی بلند
که بر آن نو گل روییده به خاک آب فشاند
من خدا را دیدم
آن طرف آن دورتر
که به مهمانی ماه آمده بود
و از آن پنجره کنج حیات
از پس شیشه آینه به ماه
بوسه بر گونه آن کودک زد
که به خوابش پدرش آمده بود
و دگر بار خدا را دیدم
آن نفس کز سر شوق
کودکی کیف به دست
در ره مدرسه اش
پول آلوچه خود را آرام
به گدای سر آن کوچه سپرد
چند ده بالاتر
در پس دیواری
مادر از رخوت و درد به خودش می پیچید
نبض نم نم به فنا می پیوست
معده اش مملو از هیچ و پر از خالی بود
باز آن حس غریب آمده بود
چشم مادر ز غذا خوردن طفلش به شعف آمده بود
من خدا را دیدم
که دگر بار به مهمانی ما آمده بود...
--------------------------------------------------------------